دیشب از صمیم قلب عاشقت بودم
و امروز تنفر از تو وجودم را گرفته ..
عجب احساس عمیقی که بتو دارم من!
ما با هم ازدواج کردیم وبه خانه ای نزدیک مدرسه نقل مکان کردیم . احد ترجیح داد تا با پدر و مادرم زندگی کند، اما هر شب به ما سر میزند و چون برادری دلسوز از برادر کوچکترش مراقبت میکند.من و کاوه هر روز با هم قدم در مکانی میگزاریم که چشمهای هزاران مشتاق به راه ما دوخته شده است . ما سعی میکنیم آنها را با نور علم و معرفت آشنا کنیم و راهشان را برای فردایی روشن هموار یازیم . روبرویمان دریچه ایست که به دشت پر از اتاقی گشوده میشود و آسمانش پر از ستاره امید است
بخشی از رمان پنجره
در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای (مودت) حلول کرد ، میزان تعجب او را پس از این سانحه ، با علم به اینکه چهره او بطور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است،هر کس می تواند تخمین بزند،آقای مودت و سه نفر از دوستانش،در آن شب فرح بخش مهتابی ، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند ............
ملکوت/فریدون/سلطان حسین/ملکوت(جن)