pdf

e-book

pdf

e-book

اولین

دیشب از صمیم قلب عاشقت بودم


و امروز تنفر از تو وجودم را گرفته ..

عجب احساس عمیقی که بتو دارم من!


ادامه مطلب ...

گیله مرد/کافه رنسانس/خانه سیاه است/گفتم بمان

حالا مدتها از روزی که من و او با هم آشنا شده ایم می گذرد . همه قضایا هم در همان کافه اتفاق افتاد. او را میدیدم که پشت میزی کنار پنجره نشسته و پوشه اش را کنار دستش گذاشته و همان طور که با پیک آبجو بازی میکند . به عبور و مرور مردم در خیابان چشم دوخته و گاهی هم چند خطی مینویسد و من تشنه این که بدانم به چی فکر میکند یا چی مینویسد ................
ادامه مطلب ...

فهیمه رحیمی رمان پنجره


ما با هم ازدواج کردیم وبه خانه ای نزدیک مدرسه نقل مکان کردیم . احد ترجیح داد تا با پدر و مادرم زندگی کند، اما هر شب به ما سر میزند و چون برادری دلسوز از برادر کوچکترش مراقبت میکند.من و کاوه هر روز با هم قدم در مکانی میگزاریم که چشمهای هزاران مشتاق به راه ما دوخته شده است . ما سعی میکنیم آنها را با نور علم و معرفت آشنا کنیم و راهشان را برای فردایی روشن هموار یازیم . روبرویمان دریچه ایست که به دشت پر از اتاقی گشوده میشود و آسمانش پر از ستاره امید است
بخشی از رمان پنجره

ادامه مطلب ...

ملکوت/فریدون/سلطان حسین/ملکوت(جن)

 در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای (مودت) حلول کرد ، میزان تعجب او را پس از این سانحه ، با علم به اینکه چهره او بطور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است،هر کس می تواند تخمین بزند،آقای مودت و سه نفر از دوستانش،در آن شب فرح بخش مهتابی ، بساط خود را بر سبزه باغی چیده بودند ............
ملکوت/فریدون/سلطان حسین/ملکوت(جن)

ادامه مطلب ...